مبینامبینا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره

عشق مامان و بابا

مبینا در آستانه ی یک سالگی

دخترم امسال که اولین سالگرد تولدت بود،بابایی در کنار ما نبود و مادوتایی روز تولدت رو گذروندیم،بابا به خاطر عمل پای مامان جونت رفته بود شیراز و ما چیزی حدود 13 روز تنهابودیم،البته تنهای تنها که نه ما همه اش خونه ی مامان جون بودیم.روز تولدت باباجون نهار خریدن و اومدن خونمون و عصرش با مامان جون رفتن،ما باهاشون نرفتیم چون دایی امتحان داشت و نخواستیم که مزاحم درس خوندن دایی بشیم.من دوست داشتم روز تولدت خاصترین روز باشه برامون بخاطر همین افسرده شده بودم که نتونستم برات جشن بگیرم،عصر بردمت پارک تا بلکه یه کوچولو از ناراحتی خلاص بشم تا شاید روز خوبی برات بشه. تو این مدت که بابا نبود لب به غذا نمی زدی و مدام جیغ میزدی،مامان جون میگفت دلتنگ باباشه و...
24 تير 1391
1